… کلاس تمام شده است
نگاهت می کنم
می خواهم در کنارت بنشینم
دستانت در دست
دستانم در دستت
ولی نمی دانم چه بگویم تا چشم از میز برداری و بنگری
… چشمان ِ دل تنگم را
***
می دانی !؟
هر چه زمان می گذرد ، من بزرگتر می شوم
و سیاهی دور چشمان ِ تو بیشتر
نمی دانم چه بگویم
حرف هایم کم می آیند
… به جز تکرار ِ روزمرگی ها چه می توان گفت
سکوت می کنی
و من نمی دانم چه بگویم
…
حرفی که نباشد
… باید رفت
Labels: ... برای تو