o LoLiGameS
<< Home



    بيا زنده گي ديگري را شروع کنيم
    بي بادآوري ديروزهاي تلخ
    بي استرس فرداهاي نا معلوم

    بيا همين امروزي را که هستي
    که هستم
    بيا همين امروزمان را زنده گي کنيم
    با هم


آن روزها











LoLiGameS

Friday, March 20, 2009
خب این لحظات آخر سال من حال و هوای خاصی دارم .
لباس پوشیدم و نشستم پای نت
خب پارسال دقیقن سر لحظه سال تحویل با تو حرف زدم
امسال دوری
قهری
ناراحتی و ...
* مهم این است گه تو این دقایق باقی از این سال ( 1387) دارم می نویسم ، دعا می کنم و سعی می کنم که خیلی شاد باشم .
+ امسال سال خوبی خواهم ساخت
شاد و پر از موفقیت و مثل هر سال آرزو می کنم که شاد ترین اتفاقات ممکن رو امسال در استانه 40 سالگیت تجربه کنی ...

Labels: , ,





Thursday, March 19, 2009
وای ... نه
باز دوباره خدا دستش خورد رو دکمه " repeat "

Labels:

Tuesday, March 17, 2009
سرخی تو و زردی روزهای من ، همه از تو
گاهی شاید بشه به نبودن آدم ها خو گرفت ...
ولی یادشون
خاطراتشون
حرف ها و تکه کلام هاشون
علایق و عشق هاشون
از یاد نمیره ...
مثه همین چهارشنبه سوری و ناهارشو 5 تا رستوران رفتنمون ، مثه تصادف من و معده درد تو ....
کاش تکرار می شد بی معده درد تو .

Labels:

Sunday, March 15, 2009
رنجور و آزرده ام
خسته و دلگیر

دست نوازشت این روزها کاش بر سرم بود .

Labels:

Saturday, March 14, 2009
هر چی فکر می کنم
هر چی حساب می کنم
با این دو ، دو تا ، چهارتایی که من بلدم
جمع و تفریق داشته هام
می بینیم ازسال 84 به این طرف 2 برابر آنچه به دست آورده ام از دست داده ام .

و این همه چراهایی که در ذهنم بی جواب مونده ... داره ذره ذره آتش به جانم میزنه .

به زودی متلاشی خواهم شد مگر بخواهی کمی مهربان تر شوی با من .

Labels:

Friday, March 13, 2009

نفهمیدم چی شد ... کجای کار خراب کردم که این گره 5 ساله افتاده تو زندگیم و داره ذره ذره وجودم رو از تو می پوسونه
نمی دونم کجای راه رو اشتباه رفتم که زندگیم اینجوری به هم پیچیده

+ گاهی وقت ها بد احساس درماندگی می کنم .
می افتم تو چاله .. نه خودم و نه هیچ کس دیگر هم نمی دونه که چه جوری می شه از چاله در آمد
+ خسته ام ... خسته .
گمونم بهتره یک کم بهم استراحت بدی
یا توان بیشتر .
+ می شنوی ؟؟؟
+ دستم بگیر .

Labels:

Thursday, March 12, 2009
نمی تونم آدم هایی را بفهمم که وقتی ازشون سوالی می پرسی یا کمک می خواهی
به جای این که سعی کنن مطابق با همون شرایط تصمیمی بگیرن ، می شینن مو شکافی می کنن که اگر این جوری بود با این جوری نمی شد یا اگر فلان کارو می کردی یا بهمان کار رو نمی کردی الان اینجوری نبود .


+ در همین راستا دیشب تو یک شبکه ، یک آقایی یک سوال مطرح کرد ... " که بین موسوی و خاتمی به کدام رای خواهید داد و چرا " ...
بعد ملت با کلی بدبختی زنگ می زدند
جواب ها این جوری بود
- آقا اینا همشون دستشون تو یه کاسه است
- آقا اینا همش بازی است
- خاتمی که تو اون هشت سال کاری نکرد ، موسوی هم که 20 سال نبوده ، احمدی نژاد بهتره ...
- و ...

خب خودتون بگین می شه این آدم ها رو فهمید ؟!

Labels:

می دانی ؟!
متنفرم از سال هایی که با قهر و دلخوری شروع شود .
امسال هم که تو قهری ...
خودت بگو چه کنم ؟!

Labels:

Wednesday, March 11, 2009
مکتب خانه ما .
بعد از دو هفته به سختی رفتم دانشگاه
- به کلاس اول نرسیدم .
- کلاس دوم تشکیل نشد .
- کلاس سوم حاضر ، غایب نکرد .
+ بسی مشعوف شدیم
Tuesday, March 10, 2009
خســــــــــــــــــــــــــــــــته ام
دلم می خواهد همین روزا .. یه روز از صبح بروم تجریش ، بی خیال واسه خودم گشت بزنم
بلند نفس بکشم که بوی عید تمام ریه هامو بگیره
شاید این جوری حس سال نو پیدا کنم
شاید یک دفعه ، بی صدا ، یک چیزی تو دلم بگه که سال نو سال خوبی خواهد بود ...
سال نو درسم تمام می شود
سال نو کار بهتری خواهم داشت
سال نو حالــــــــــــــــــــم بهتر خواهد بود
***
خسته ام
و تمام روز سر کارم
صبح تا شب
جمعه و شنبه
بی تعطیلی
به اجبار
Monday, March 9, 2009
Unsort
تو ذهنم که برنامه ریزی می کنم ، انگار حک می شه ... همینه که وقتی برنامه ای کنسل میشه یا عقب میفته ... درک کردنش زمان می بره ، باید برنامه قبلی رو پاک کنم یا تغییرش بدم / عصبانی می شم / گیج می شم / به هم میریزم .

امروز برنامه کنسل شد ... رفتم مانتو بخرم /شاید دست از این دو تا مانتو مشکی نخ نما بردارم / شهر آشوب بود / دم عید است دیگر ، همه لباس نو می خواهند / من هم که از خرید در شلوغی بیزار / بی حوصله 2 ، 3 مغازه را می گردم / قیمت ها با جنس و دوخت هماهنگی ندارد - من فکر می کنم - ، گران است / مانتو ها پر از چین اند و کمر و پف و دکمه . - دوست ندارم - / مانتو نمی خرم ، سر از ثالث در می آوریم .
روی زمین نشسته ام ، کتاب انتخاب می کنم / کتاب بر می دارم / کتاب می خوانم .

ساعت 9 است ، دیر شده ، مانتو نخریدم ، با دستی پر از کتاب و دو مانتو نخ نما و کهنه به پیشواز سال نو خواهم رفت .

Labels:

Saturday, March 7, 2009
این روزها ...

دارم بزرگ می شوم .
نشان به این که هر روز بیشتر از دیروز درد می کشم .
Thursday, March 5, 2009
جدل
می گفت : " می دانی ؟! تو در این رابطه چقدر یاد گرفتی ... چقدر فهمیدی ، چقدر بزرگ شدی " .
و من فقط می خواستم اثبات کنم " دردی که کشیدم ، زخمی که خوردم و قدری که شکستم ... بیشتر از همه آنچه بود که او می گفت " .

الان بعد از سال ها ...
انگار از " مفرد متکلم " به " دانای کل " ... تغییر نقش دادم و می بینم همه آن چه می گفت ، مهم تر و با ارزش تر از شکستنم بود .

Labels:

Tuesday, March 3, 2009
238
نمی دانم چرا وقتی قراراست خشمی را تلافی کنیم ... می گوییم دنیا کوچک است ...
ولی وقتی آرزوی دیدار کسی را داریم " دوست داشتنی "
... دنیا که هیچ ... تهران هم می شود عظمتی دست نیافتنی

Labels:


خب الآن از خودم متنفرم .

Labels: ,

خب افسار زنده گیم رو گرفتم تو دستم ، هر جا دلم بخواهد می برمش ....

Labels:

Sunday, March 1, 2009
خب امروز یه جلسه خانومانه داشتیم
بعد هم با خانوم 5 % یه برنامه 3 ماهه ریختیم که انجامش از همین امشب شروع شد ...
باشد که رستگار شویم

Labels: