o LoLiGameS
<< Home



    بيا زنده گي ديگري را شروع کنيم
    بي بادآوري ديروزهاي تلخ
    بي استرس فرداهاي نا معلوم

    بيا همين امروزي را که هستي
    که هستم
    بيا همين امروزمان را زنده گي کنيم
    با هم


آن روزها











LoLiGameS

Sunday, January 31, 2010
چه تلخ است که در این دل تنگی و انتظار تنهایم و
همه این انتظار را به سخره می گیرند .

Labels:

Saturday, January 30, 2010
سختت بود قول بدهی سالی یک بار به ایران بیایی
و حتا نگفتی سعی می کنی
گفتی شاید 15 سال بگذرد و نیایی
رفتی و من با بغض
بی بوسه خداحافظی ، رفتنت را از پشت شیشه و میان انبوه جمعیت دنبال کردم .
دو سال نشده است که رفته ای و از این دو سال بیش از 6 ماه را ایران بوده ای .
دو ،سه باری بیش ندیدمت .
دل تنگیم را بار کرده ام در کوله ای
و صبح تا شب
شب تا صبح
در بیداری و رویاهایم
به دوش می کشم .

Labels: , ,

Thursday, January 28, 2010
یک سال گذشتم
از تو
از خودم
و از دلی که یارای دوریت را نداشت .
بهایش ندادم .
فرصتش ندادم .
نازک شده است .
به اشاره ای زخم می شود
به زخمی ، خون
***
شنیده است می آیی
همین روزها
و دیگر تاب نمی آورد دوریت را ...
به سلامی
به دیداری
مرهمش شو ...
+ درمان ندارد .

Labels: ,

چرا به راحتی حرف می زنیم؟
چرا نمی فهمیم کلمات بار دارند؟
که تعهد ایجاد می کنند
که مسئولیت میارن
که مردم رو حرف های ما حساب می کنن
که زنده گیشون رو برنامه ریزی می کنند؟
که تصمیم می گیرن؟
+ این همه قول رو هم فراموش کنم؟

Labels:

Wednesday, January 27, 2010
آغوشت باز است
برای "همه"

به سراغت می آیم و می خواهم مرا در آغوش بگیری
دستانت را جمع می کنی
و یادآور می شوی
که من دیگر جایی در میان " همه " ندارم .

Labels: ,

Tuesday, January 26, 2010
هشت سال تمام است که رفته ای
به غروبی چشم بستی
و
ما را در حسرت ابدی حضور دوباره ات ، تنها گذاشتی .
+ ای کاش مادر بزرگ ها هیچ وقت نمی مردند .

Labels:

Monday, January 25, 2010
دست به هم می سایم
نه از سرما
تمام وجودم را "ها " باید کرد
شاید گرم شود
و کرختی تلخ این روزها جریان یابد
تمام شود .

Labels:

Sunday, January 24, 2010
روزها می روند
تو به بادی می روی و به طلوعی باز می گردی
و من
در دل به ساده گی کودکانه ام می خندم
که فکر می کردم رفتن سبب نداشتن می شود
نمی دانستم می شود
تو
حتا کنارم باشی و من برایت به غریبه ای بمانم
به شاگرد روزهای دور
و خاطره ای خاک گرفته ...

Labels: ,

Saturday, January 23, 2010
این روزها
هر هیجانی
هر خبری
هر نوشته ای
اشکم را در میآورد و گلویم را پر از بغض می کند
شادی یا غم
فرقی نمی کند
این روزها این بغض بی درمان
به هر تلنگری می شکند ....

Labels: , ,

بند دلم رو گرفته تو دستش
هی می کشه
غافل از این که این کشش
دیگر دوام نمیاره
و همین روزهاست
که از هم پاره شه .

Labels: ,

Thursday, January 21, 2010
عادت کرده ام به دوره هر روزه چهره ات
می خواهم بدانم
چه در چهره داری
که مرا مسخ کرده بود؟

Labels:

شکایتی نیست
این دردها گویی همان زنده گیست .

Labels:

Wednesday, January 20, 2010
عکس هایت را دوره می کنم
هر روز و هر شب
مبادا
چهره ات
لبخندت
نگاهت
کبودی زیر چشمانت
...
عشقت
از یادم برود .

Labels:

Tuesday, January 19, 2010
شب امتحان است و
من باز
بیدار مانده ام
تا عکس های تو را
تا صبح دوره کنم .

Labels:

Monday, January 18, 2010
آدم آن روزها نیست
شعر می نویسد
شعر می خواند
دل تنگی هایش را فریاد می زند
غم هایش را
چهره و دلش را یکی کرده است .

Labels: ,

Sunday, January 17, 2010
ترو خدا یکی یه چوبی چیزی بگیره دستش بیاد بالا سر من شاید بشینم پای درس .

Labels:

Saturday, January 16, 2010
دل تنگم و هنوز
هر روز
رویای بازگشتت را تصور می کنم .

Labels:

Friday, January 15, 2010

حساب روزهای نبودنت

ندیدنت

نداشتنت

از دستم در رفته است .

Labels:

Thursday, January 14, 2010
سلام لطفن لینک زیر را بخوانید .
دوستم احتیاج به کمک داره. مونا زارعی مبتلا به یه بیماری خونی بسیار نادر شده که فقط با پیوند مغز استخوان قابل درمانه. پیوند مغز
استخوان هم یه روش جدید داره که از طریق خونه و دیگه کار سختی نیست.
جاهای مختلف دنیا بانکهای سلولهای بنیادی مغز استخوان هست و مونا مرتب با همه اشون چک می شه ولی متاسفانه هنوز کسی که مطابق باهاش باشه پیدا نشده (تستی که باید انجام بشه اسمش هست
HLA test typing 1- serology).
شانس اینکه مونا بتونه کسی رو از هموطنهای خودش پیدا کنه خیلی بیشتره. ولی چون ایرانی های خیلی کمی توی بانکهای دنیا عضو هستن هنوط کسی رو پیدا نکردیم. بهترین کمکی که شما برای نجات جان مونا می تونین انجام بدین اینه که توی بانک کشورتون عضو بشین.
مادر بزرگم که مرد می دانستم تمام شده است
درد او
و آغاز می شود تنهایی ما

در کنار جسمش که دیگر روحی نداشت نشسته بودم
دستانش در دستم بود
جسمش را که بردند
دلم فرو ریخت
می دانی ؟!
هر بار که می روی و من فقط از پست های فیس بوک ات می فهمم
دلم باری دیگر فرو می ریزد .

Labels:

Wednesday, January 13, 2010
بغض
درد
دل تنگی
شب
ماه کامل است
تو نیستی
و آنقدر ندیدمت که نمی توانم لبخندت را تجسم کنم .
کاش این عکس ها حس لبخندت را تداعی می کرد .

Labels:

Tuesday, January 12, 2010
روزهایی پیش
سال هایی پیش
یکی از مهمترین افتخاراتم این بود که حسم را راحت بیان می کنم
حتا اگر لازم باشد
عاشق شدم
یک جعبه شیرینی می خرم و می روم خواستگاری
که برای بدست آوردن چیزهایی که دوست دارم می جنگم
+
نمی دانم در این دو سال چی عوض شده که من جای همه این افتخارات رو دادم به غرور و محافظه کاری
نمی فهمم چی تغییر کرده که من به جای این که گوشی تلفن رو بردارم و بهش بگم که بعد از دو سال شیرینی رویاهایم دیدن چهره او در خواب است
و نمی توانم کسی را جایگزینش کنم
که دیگر هیچ مردی به چشمم نمی آید
فقط آرام در تنهایی هایم اشک می ریزم و شب ها پیش از خواب دعا می کنم برگردی .
نمی دانم چرا تمام حس هایم را سانسور می کنم یا فقط در نوشته ای در این وبلاگ رهایشان می کنم .

Labels: ,

Sunday, January 10, 2010
دلم یه میله بارفیکس می خواد
پاهام رو دورش حلقه کنم و چپه ازش آویزون شم
تاب بخورم
و انقدر تو این حالت بمونم که بالاخره از فکرم بیفتی پایین .

Labels: ,

Saturday, January 9, 2010
زنگ زدم مام شید
گفت خسته رفتی
همه کارهات باز مونده واسه روز آخر
و هی همه آمدن و رفتن واسه خداحافظی
- گفتم اس ام اس دادم جواب ندادی
گفت : سرش شلوغ بوده
+ جای من در این آمد و رفت ها ...
+ نمی دانم برای چه همیشه این نادیده گرفتن هایت را می اندازد گردن کار و مشغله
هنوز نمی خواهد باور کند . تو پس از هشت سال ....

Labels: ,

Friday, January 8, 2010
بی تابم
دلم آرام و قرار نداره
تو دلم دارن رخت می شورن
رخت گهی
یک سال است ندیدمت
می دانی ؟!
این چند ماه اخیر ایران بودی
در فاصله کمی
و من آنقدر پی یک بهانه اساسی برای دیدنت گشتم
که یادم رفت
دل تنگی بهانه نمی خواهد
آن قدر امروز و فردا کردم که رفتی
رفتی
و با هر بار رفتنت من تکه تکه می شوم
هر بار تکه ای را با خود می بری
من تنها تر می شوم
و هرچه بیشتر می گذرد بهانه بزرگ تر می خواهد
کاش این روزها هم می شد به بهانه کباب یا بستنی به سراغت آمد .

Labels: , ,

Thursday, January 7, 2010
فال می گیرم
هر روز و هر شب
می خواهم بدانم می شود روزی دوباره بی دغدغه و بهانه در آغوشت گرفت ؟

Labels:

Wednesday, January 6, 2010
بس که هی اون موقع ها که داستان می خوندی ، گفتی ارزش گلت اندازه عمریه که پاش صرف کردی
این جمله شده یه اصل تو زنده گیم
اینه که یه ساله خودخواهی و خودپسندیت رو می بینم و نگران اینم که یه وقت آسیبی ببینی و دل تنگت می شم .

Labels: ,

Tuesday, January 5, 2010
آدم های مو فرفری گاه شادم می کنند و می توانم در موهایشان چهره تو رو تصور کنم و گاهی هم آزارم می دهند .... نمی خواهم کسی – هیچ کس – شبیه تو باشد .

Labels: ,

Sunday, January 3, 2010
اس ام اس خالی فرستادن بعد از یک سال بی خبری یعنی کلی حرف و دل تنگی هست ولی می ترسم گفتنشان وضع را بدتر کند و این که نمی توانم هیچ کدام رو به دیگری ترجیح بدهم .

Labels: ,

Saturday, January 2, 2010

سوم و چهارم دی هم گذشت

این دو روز برایم طعم از دست دادن دارد

طعمی تلخ

از همان روزها که برای بازگشت به دانشگاه تلاش می کردم و روزهایم پی گرفتن حقی در مجلس و وزارت علوم می گذشت ، از آن روزها که با کمک تو گذشت .

از همان دوم دی ای که تب کردم و درد امانم را بریده بود و به ضرب کرتون و مسکن و آرام بخش و آغوش تو صبح شد و من سر جلسه امتحان رفتم

از آن سوم دی ای که تو پشت در سالن نشستی تا ناهار را با هم باشیم تا شاید استرس امتحان و این سرنوشت گره خورده در دستان تو گم شود .

از آن روزها که هیچ کدام از ما هفتاد و پنج نفر در امتحان قبول نشدیم !

از آن سوم دی سال بعدش که تو گفتی می خواهی بروی و چهارم دی ای که من غرق گریه رفتنت را به نظاره نشستم .

و سوم دی سال بعدش که شیوا بی خداحافظی رفت و باز بغضی بر این روزهایم افزوده شد .

چهارم دی امسال فرار کردم از مملکتم که شاید در چشن کریسمس دنیا لحظه ای بی بغض نفس بکشم .

نشد ...

+ برگرد .

Labels: ,