o LoLiGameS
<< Home



    بيا زنده گي ديگري را شروع کنيم
    بي بادآوري ديروزهاي تلخ
    بي استرس فرداهاي نا معلوم

    بيا همين امروزي را که هستي
    که هستم
    بيا همين امروزمان را زنده گي کنيم
    با هم


آن روزها











LoLiGameS

Tuesday, August 26, 2008
باز كه اشك هات سرازير شد ...
- بر مي گردد .
* * *
مشكلم چيزه ديگس ...
حرف ، حرف سه نسل است .
حرف دل تنگي ها و سردرگمي نسل من
دوري و مهاجرت نسل قبل ازمن
و حالا
سكته و دل اشوبي نسل قبل از ما ...
اين اشك ها ...

Labels:

Monday, August 25, 2008
- يكي از اون كارهايي كه از روي دل مي تونم پاش پول خرج كنم رفتن به كنسرت مهدي اسدي ِ .

ميداني؟!
_ قاعده بازي رو خوب بلدي ، همينه كه راحت مي توني دور بزني.
الكي قاطي مي كني ، زود خودتو ي كشي كنار .


پ . ن : * چه خوش گذشت ديشب ... اگرچه كه پسرهاش كم بود ...*

Labels:

Sunday, August 24, 2008
من دارم سعي مي كنم ظرفيتمو ببرم بالا .
* واسه همينه كه اين بدخلقي ها و زود جوش آوردن هات فقط برام يه تمرينه .
* عزيزم ديگه به اين راحتي ها به هم نمي ريزم ، بايد پي يه راه ديگه باشي !
Friday, August 22, 2008
يك هفته است كه رفتي
دلم تنگ شده است
دوباره زده به سرم كه بي خيال اينجا شم و بيام پيشت
* نيستي ، مي گذرد ....
اما
دير
اما
سخت

Labels:

Thursday, August 21, 2008
كار خلقتش تموم شده بود آمد كارهاشو سيو كنه كه يك دفعه پيغام آمد :
Done but with error on creation .

Labels:

Wednesday, August 20, 2008
صدات كردم
جوابي ندادي
خواستمت
نشاني نبود
گشتمت
نبودي
خواهش كردم
نگاهم نكردي
فرياد زدم
نشنيدي
اشك ريختم
نديدي
گريه كردم
روي برگرداندي
افتادم
دستي براي بلند كردنم دراز نكردي
روي برگرداندم
رفتم
نيامدي

پاشدم
داشتم جان مي گرفتم
تيركمانت را بر داشتي
اين يكي گنجشك برنامه هايم را هم از روي شاخه پراندي
مگر چه كرده ام تو را؟

Labels:

+ چشم روي هم بگذاري
ميبيني كه پر نداري !

Labels:

Tuesday, August 19, 2008
گمونم قهر كرده
نه كه ديشب خفه اش كردم بس كه اس ام اس زدم و تك زنگ
- خب اينجا عذر خواهي مي كنم ، حله؟؟؟

Labels:

Monday, August 18, 2008
مي داني؟!
اون شب كه رفتي ، رفتم تو تختت
بالشتو بغل كردم و تا صبح آروم خوابيدم
***
از اون شب كه رفتي هر شب چشم مي دوزم به ماه
ديدي چقدر قشنگه
يه دايره كامل ...
~ مي دونم تو هم اونجا همين كار رو مي كني ...
قرار گذاشتيم با هم
چشم بدوزيم به ماه ،
اين جوري چشم تو چشم مي شيم
***
جاي خاليت اما ... با هيچ چيز پر نمي شه

Labels:

Saturday, August 16, 2008
قول دادم بغض نكنم
قول دادم اشك نريزم
- قول نداد كه سالي يك بار بياد


اما مگر مي شد دور شدنش را از پشت شيشه ديد و بغض نكرد؟
تكه اي از وجودم را ديشب بردي
من چه گونه اشك هايم را فرو مي خوردم ؟
- فكر يك سال نديدنت ، وحشتناك بود ...
و حالا همين هراس و وحشت دامنمان را گرفت ...

Labels:

رفت و تمام دلم را با خود برد .

Labels:

Friday, August 15, 2008
مي داني؟!
امشب كسي را از دست خواهم داد كه دوستش مي دارم .

Labels:

Wednesday, August 13, 2008
مي داني؟!
-چهل و هشت ساعت بيشتر نمونده
-فردا نمي بينمش
-ازش كم كه بكني مي مونه فقط دوازده ساعت آخر
-واسه ذخيره كردن چهره اش
-رنگ چشاش
- زنگ صداش
...
** من مي مونم و حوضم

Labels:

Tuesday, August 12, 2008
- فقط سه روز مونده
مي گه هنوز منو نشناختي؟! ... منو رو دنده لج ننداز ...
- دوسم ميادش اش

Labels:

Monday, August 11, 2008
هر كي رفت ديگر برنگشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

Labels:

Saturday, August 9, 2008
مي داني؟!

خنده هايت را با تمام دنيا هم عوض نخواهم كرد .
هيچ وقت

Labels:

يك سال از رفتنت مي گذرد .
وقتش است تمام آن گذشته اي را كه رنجاندماند را به خاطرات بسپارم .
زنده گي هنوز بهانه هاي بسياري دارد
براي خنده و شادي
تمام روزهايي كه مي آيند را بايد گذراند
آنچنان كه فقط بگويم چهار سال از زنده گيم در اثر بازي يزرگترها به باد رفت
و مابقي اش را به خوبي بازي كردم .

جايت هميشه خالي خواهد ماند .
Tuesday, August 5, 2008
فراموش نشدي
حتا اشك هايم هم از دلتنگيت مي چكند هنوز
فقط به نبودنت
به نديدنت
به نشنيدنت
به آغوش خالي خودم
به شبهاي بي شب بخير
به اين تنهايي لعنتي
به از دست دادنت
عادت كرده ام

Labels:

مي داني؟!
امشب حس خيلي بدي برام تداعي شد
نمي دونم كجاي كودكيم بود
ولي تمام مدتي كه تلفني سعي مي كردي مامان رو توجيه كني
ترس وجودم رو گرفته بود و
تپش قلبم دو برابر هميشه بود


اين كودكي لعنتي پر از ترس هاي پنهان است ...
Monday, August 4, 2008
مادربزرگم مرد بي اين كه هيچ وقت تو اوج غرور و شيطنت نوجواني گفته باشمش چه قـــــــــــــــــــدر دوستش مي دارم .
عصر شنبه بود
دستانش در دستم بود
كه نفسي رفتش و ديگر بازنگشت
نه دعاهايم ثمر داد ، نه گريه هايمان
در يك عصر زمستاني دم غروب او را از دست داديم ...

از آن روز بود كه ديدم گاهي براي گفتن عشق ها و دوست داشتن ها چقدر دير مي شود
به خودم قول دادم هرگاه كسي بود كه دوستش داشتم هيچ فرصتي را براي بيان حسم از دست ندهم .
اگرچه گاهي ضرر كردم ولي هيچ افسوسي در دلم نماند ....

گاهي سوال ها هم مثل همين حس ها بي پاسخ كه بمانند ، آه مي شوند و افسوس ...


بپرس .
Sunday, August 3, 2008
هر كه رفت ...
پاره اي از دل ِ ما را با خود برد .
Saturday, August 2, 2008
برگشتم .