o LoLiGameS
<< Home



    بيا زنده گي ديگري را شروع کنيم
    بي بادآوري ديروزهاي تلخ
    بي استرس فرداهاي نا معلوم

    بيا همين امروزي را که هستي
    که هستم
    بيا همين امروزمان را زنده گي کنيم
    با هم


آن روزها











LoLiGameS

Monday, May 26, 2008
دنيايي كه تو باشي ،
با رفتنت
ف ر و م ي ري زد .

Labels:

Sunday, May 25, 2008
هميشه چه زود تمام شد .
.
.
پ . ن : قول داده بود براي ِ هميشه در كنارم بماند .
Friday, May 23, 2008
دو روزه افتادم تو خونه ...
فشارم هشت رو شش و نيمه .
آب قند كه جواب نمي ده
كاش شيريني آغوشت ...
پ . ن : ارادتمند آقاي سالار .
Friday, May 16, 2008
شاید
روزی
کسی
جایی
جلویت را گرفت
، تو ایستادی
و او
آن روز
برایت گفت :
که شکّ رفتنت با من چه کرد ...
شاید آن روز
وقتی ایستادی
او گفت
که این بار ِ غم ، که رفتنت بر دوشم نهاد
سنگین تر از تحمل شانه هایم بود
و من
چه تنها
زیر ِ سنگینی ِ این بار
چه کودکانه
ش ک س ت م .

و از من هیچ باقی نماند .

Labels:

بی کیک
بی جشن
بی شمع
بی کادو و مهمان
در یک بیست و ششم اردی بهشت ِ گرم ِ
بیست و چهار ساله شدم .
Sunday, May 11, 2008
رفتنت که جدی میشه ،
یهو
یه چیزی
یه جا
تو دلم فرو می ریزه ...
Wednesday, May 7, 2008
اگر که این مرحله رو هم بگذرونم
-نه که همه جان و توان و انرژی ام رو از دست دادم –
تو مرحله بعد با اولین ضربه " گیم اور " می شم .
مگر کدی ، رمزی و یا دستی به دادم برسه ...
Sunday, May 4, 2008
از این ور به اون ور ِاین شرکت ِ 80 متری میروم ...
بی قرارم ..
تو دلم یه ملت نشستن دارن رخت ِ گهی می شورن ...
این جا خود ِ ماداگاسکار ِ
هر چی راه می روم
نفس ِ عمیق می کشم
به حرف های ِ تابان گوش می دهم
آروم نمی گیرم
تحملش راحت می شه وقتی حس می کنم شاید نزدیک ِ مرگم
تپش ِ قلبم مثه زبون ِ تابان یه لحظه هم آروم نمی گیره ...
عصبانی میشم
داد می زنم
بغض می کنم
اشک می ریزیم
آرامشی در کار نیست
...
-آخرین باری که این حال رو داشتم 5 سال ِ پیش بود
دم دمای ِ ثبت ِ نام ِ دانشگاه -
...
بی قرارم
به مامان زنگ می زنم
اون هم نمی تونه آرومم کنه .
هیچ وقت حالم به این بدی نبوده
من 2000 متر زیر ِ سطح ِ گه ایستادم
و یه ملتی دارن تو دلم رخت ِ گهی می شورن .