دلم لرزید ،
عاشق شدمیادم رفت که عشق گردگیری می خواهد ، به زور فارغ شدم
الان هم تو فصل ِ امتحانا ، دو روزه افتادم به آرشیو خونی
اگر دارم سعی می کنم که درس بخونم فقط واسه خاطر ِ اینه که
... یادم بره قول داده بودیم تا ابد کنار ِ هم
«انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود:
توان دوست داشتن و دوست داشته شدن
توان شنفتن
توان دیدن و گفتن
توان انده گین و شادمان شدن
توان خندیدن به وسعت دل،توان گریستن از سویدای جان
توان گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع شکوه ناک فروتنی
توان جلیل به دوش بردن بار امانت
و توان غم ناک تحمل تنهائی
تنهائی
تنهائی
تنهائی ی عریان.»
پ . ن : شعر از عالیجناب شاملو