داشتم می رفتم تو غصه غرق بشم که از راه رسید
رفته پارچه بخره که واسه میز ِ هفت سین ِ عید ِ بیمارستان رومیزی بدوزه ...
میرم میرداماد دنبالش
منو می بینه شروع می کنه بالا و پایین پریدن
سوار که می شه انقدری محکم بغلش می کنم که با تمام ِ وجود حضورش رو حس کنم
...
تمام ِ تهران رو می چرخیم که من کفش ِ مشکی ِ مجلسی بخرم
برام کفش می خره ، عیدی .
...
می دانی؟!
چه قدر دوستت دارم ...
Labels: ... برای تو