یک وقت هایی هست که آدم دلش برای یک نفر تنگ می شود
بعد دستش می رود سمت موبایل که زنگ بزند
تو همین لحظه ها یه دفعه یک فکری میاد تو سرش که – اگر من زنگ نزنم اون زنگ می زند؟ - یا – اون هم دلش تنگ شده ؟ - بعد هی تعلل می کند
آن وقت بر اساس میزان دل تنگیش یا بسته به حسی که به طرف داره تصمیم می گیرد که زنگ بزند یا گوشی رو بگذارد تو جیبش ؟
یک وقت های دیگری هست که آدم یک نفر رو خیلی دوست دارد – دوست داشتن یعنی یک حسی که تدلوم دارد – و دلش هم برای طرف خیلی تنگ شده ولی با خودش کلنجار می رود و گوشی تلفن رو می گذارد زمین
زنگ نمی زند
خبر نمی گیرد
صبر می کند ببیند طرف مقابلش کی زنگ میزند ؟
یک وقت های دیگری هست که نمی خواهی طرف رو امتحان کنی
و این که طرف چه قدر متقابلا دوستت دارد هم مطرح نیست
زنگ نمی زنی چون دلخوری
چون دلت شکسته
چون هر بار که قدم برمی داری برای حفظ رابطه یا برای رفع دل تنگیت یا به خاطر دل بستگیه یا واسه خاطر همه عمری که پای حس و حرفت ایستادی ، ضد حال می خوری ....
یک وقت هایی هم هست دلخوری
ولی دلت دیگر طاقت ندارد ....
شاید گوشی تلفن رو برداری و به خودت بگی دلم شکسته
ولی روحم داره آزرده می شود
و بعد زنگ بزنی ...
وقتی تلغن دارد زنگ می خورد تا وقتی که صداش رو بشنوی یک عمر می گذرد
دلشوره داری
تپش قلبت زیاد می شود
وقتل تلفن رو جواب بده چند حالت دارد
یا جوری برخورد می کند انگار همه چیز عادیه و تو اگر چند وقت زنگ نزدی به خاطر مشغله خودت بوده
یک وقت هایی خوش حالی از صداش معلومه ، می فهمی دلش تنگ شده
یک وقت هایی هم سرد برخورد می کند
ولی هیچ وقت فکر نمی کند که تو اگر زنگ نزدی ، اگر گم و گور شدی ، اگر ننوشتی ، اگر فیس بوک آپدیت نکردی واسه خاطر اینه که دلخوری یا ...