نمي دونم چرا هيچ چيز بهتر نميشه
حتا وقت هایی هست که می دونی یه آدم رفته / دیگه بر نمی گرده / دیگه نیست
و یه رابطه انقدر به گه کشیده شده و انقدر ازار دیدی که حتا دلت نمی خاد به بهترین روزهاش برگردی
با وجود همه اینا یه روزهایی هم هست که همه گند هاشو فراموش می کنی ، گم می شی تو یه عکس و دلت برای طرف خیلی تنگ می شه / خیلی .
و هم چنان که از دلتنگی رنج می بری دلت نمی خاد هیچ خبری ازش بشنوی
امروز از همون روزهاست .
Labels: جهت ثبت در تاریخ
همه وجودش فقط ادعاس
دارم حس می کنم تو تمام این 4 ، 5 سال هر چی گفته دروغ بوده
وگرنه دلیلی نداره واسه یه کار کوچیک این همه منو سر بدوونه ..
مرتیکه ادعا
که انقدر سر یه موضوع کوچک عصبی بشی که یه شب تا
صبح هق هق و گریه امونت نده
که انقدر همه مسایل رو هم تلنبار شده باشه که با وجود این که می
دونی الان عکس العملت باعث می شه رابطه ای که با چنگ و دندون گرفتیش و تازه داره
یه کم آروم میشه باز به هم میریزه اما نتونی خودتو کنترل کنی
که کسی که خیلی دوسش داری به هم ریختنتو ببینه و
دم نزنه
که کز کنی گوشه اتاق و رفیق صمیمیت پی لباس باشه
که بره مهمونی
که سه روز نتونی غذا بخوری از بس که همه وجودت پر
از بغضه
یادته ؟
نمره امتحانم کم شده بود ، نشسته بودم کنج دیوار
هق هق گریه می کردم و تو پشت تلفن سعی می کردی ارومم کنی .. که من می ترسیدم با
این نمره ها نتونم از ایران برم ؟ - که تو گفتی خودم میام می برمت ؟!
یادته ؟
یادت میاد یه شب انقدر گریه کردم که گفتی "
بچه بسه انقدر گریه نکن ، گوشی تلفن خیس شد ؟ "
من انقدر تو این دو ، سه روز گریه کردم که تو
اشکهای خودم گم شدم
که یه صبح تا شب کل خیابونای تهرون رو گز کنی
بلکه این دل صاحب مرده ت آروم بگیره و بتونی فکر کنی
و اینترنتتت هم قطع باشه و پاشی بری خونه دوستت
و تا پیج فیس بوکت باز میشه ببینی همونی که خیلی
دوسش داشتی و این همه به هم ریختت دیگر نیست و بعد یه کم جست و جو کنی و
ببینی نه . اون هست .. این تویی که دیگر نیستی
یعنی تو هم هستی ها .. اما نه دیگر واسه اون
انقدری که همه پل ها رو بشکنه و بلاکت کنه / که
یعنی هیچ وقت هیچ خبری ازش نتونی بگیری
و بعد دنیا یهو دور سرت بچرخه و بیشتر از همه از
خودت عصبانی بشی که چرا باید بزاری یه نفر این همه برات مهم باشه و بعد بیفتی به
جون خاطره همه رابطه ها و یادت بیاد که چه قدر همیشه محتاط عمل کردی
انقدری که مغزت بایسته
و بعد از دو روز بخواهی زنگ بزنی به باباهه و به
جای تلفن بابات تلفن آدمی رو بگیری که واسه خاطر خیلی چیزا گذاشتیش کنار
که اون جواب بده و نشناستت
که تو تعجب کنی از صدای پشت خط و کلی فکر کنی تا
بفهمی تلفن کیو گرفتی
و بعد ببینی که اون آدم دیگر تلفن اتاق تو رو
ندارد
اما تو شماره شو هنوز ته مغزت داری
انقدری که دنیا و حرکاتت کودکانه بشه که با یه
چیز کوچیک تو همه هفته اتو خراب کنی
و اونی که دوسش داری سر یه لجبازی تو خراب کردن
دنیات شریک شه و بعد اون وسطا یادش بیفته این دیواره که با پتک داره روش می کوبه
از یه ورم دیوار دنیای خودشه بس که قاطی شدیم با هم تو این مدت
که بعد حتا به خودش یک درصدم فرصت پشیمونی نده و
تو رو از همه دنیاش بخواهد پاک کنه
که بلاکت کنه / که پیجی رو دیگر نبینه که پر از
ردپای خودشه / پر از عکسای خودشه
که اصلا بشینه انکار کنه
نمیشه که
باس ماله بیاری سر تا سر همه این روزهاتو که
همشو با هم گذروندیم .. خوباشو... بداشو .. روزای سختشو .. تنهایی ها و دردهاشو
خنده ها و مهمونی هاشو
باس بشینی همه روزاتو یکی یکی بتونه بکشی
بعد لامصب پاک نمی شه که
600 روزم که بگذره
600 روزم که نبینیش
600 روزم که صداشو نشنوی ..
باز هر
بار که از سر بعضی کوچه ها رد شی / از دم خیلی رستورانا که رد شی / دستتو تو جیب
خیلی از لباس ها که بکنی / خیلی آهنگا رو که گوش بدی / خیلی آدم ها رو که ببینی /
خیلی حرف ها رو که بزنی / خیلی از گالری ها رو که بری / خیلی از مهمونی ها رو که
بری / حتا بازار و منوچهری که بری / جمه بازار که پا بزاری ...
حتا اگر 600 روز هم که بگذره باز یادش میفتی و
اون وقته که دیگر .. کباب خوردن بهت نمی چسبه .. وسط خیابون دویدن برات لذت بخش
نمی شه ، حتا، حتا 600 روزم که بگذره ، هر جا که یه لباس سبز ببینی پشت ویترین یا
هر جا که دکمه چسبونده باشن .. یا هر چیز رنگی رنگی .. برت می گردونه به همه اون
روزهایی که روشون بتونه کشیدی و راه برگشتی واسه خودت نگذاشتی .
من می روم پی زنده گی خودم
تو هم همین طور
همه دوستای مشترکم بعد از یه مدتی یادشون میره
اما من همه خاطره هامو بر می دارم و تو همه
خاطره هاتو پاک می کنی .
Labels: . اين اشكها خون بهاي عمر رفته من است
از خودم بیش از هم عصبیم که بهت اجازه می دهم با من این جوری برخورد کنی و بعد هم تو تمام جمع ها با یه لبخند و اون چالی که به صورتت میفته ادای ادم های مظلوم رو در بیاری و من مقصر همه اتفاقا بشم