باورش سخت است هنوز دو هفته نشدهکه سال گرد ِ عشقمان را جشن گرفتیم و من چه بچه گانه باور داشتم که با هم خواهیم ماند و دستانم برای ِ همیشه گرم خواهند بود و در آغوشت یک ابدیت را در آرامش خواهم گذراند
... دیدی چه صادقامه فریاد زدم عشقت را دلم برای تمام ِ روزهایی که با هم گذشت تنگ می شود
خیابان بویت را می دهد تمام ِ راه انگار کناری ایستاده ای و گذر اشک هایم را بر گونه می بینی منتظر می مانم تا تاخیرم را گوشزد کنی ولی آرام از کنار ِ خیابان فقط نگاهم می کنی و من اشک می ریزم
بی اختیار از پی ِ همراهی ِ دوستی به این خیابان که شوق ِ جوانیمان را ربود می آیم خیابانی که بارها و بارها ، با اشک و بغض رفتیم و آمدیم خشمگین از تمام ِ کسانی که عمرمان را آتش ِ قلیان ِ خود کرده بودند
اشک هایم را که پاک می کنم یادم می آید که تو تو تو مرده ای