تو ذهنم که برنامه ریزی می کنم ، انگار حک می شه ... همینه که وقتی برنامه ای کنسل میشه یا عقب میفته ... درک کردنش زمان می بره ، باید برنامه قبلی رو پاک کنم یا تغییرش بدم / عصبانی می شم / گیج می شم / به هم میریزم .
امروز برنامه کنسل شد ... رفتم مانتو بخرم /شاید دست از این دو تا مانتو مشکی نخ نما بردارم / شهر آشوب بود / دم عید است دیگر ، همه لباس نو می خواهند / من هم که از خرید در شلوغی بیزار / بی حوصله 2 ، 3 مغازه را می گردم / قیمت ها با جنس و دوخت هماهنگی ندارد - من فکر می کنم - ، گران است / مانتو ها پر از چین اند و کمر و پف و دکمه . - دوست ندارم - / مانتو نمی خرم ، سر از ثالث در می آوریم .
روی زمین نشسته ام ، کتاب انتخاب می کنم / کتاب بر می دارم / کتاب می خوانم .
ساعت 9 است ، دیر شده ، مانتو نخریدم ، با دستی پر از کتاب و دو مانتو نخ نما و کهنه به پیشواز سال نو خواهم رفت .
Labels: Organized .