o LoLiGameS



    بيا زنده گي ديگري را شروع کنيم
    بي بادآوري ديروزهاي تلخ
    بي استرس فرداهاي نا معلوم

    بيا همين امروزي را که هستي
    که هستم
    بيا همين امروزمان را زنده گي کنيم
    با هم


آن روزها











LoLiGameS

Saturday, January 21, 2012
از اول بهمن و امتحان سازه و خودمو و تو و جلال و این زندگی بی خود و این که هیشکی نیست بیاد بغلم کنه و بگه همه چیز بهتر می شه .... متنفر و عصبانیم

Labels:

Tuesday, November 1, 2011
زنده گي ها ، خانواده ها هر کدوم يه کاور روشون دارن
کاش مي شد کاورو برداريم و باز همه چيز همون جوري خوب باشه

Labels:

Tuesday, October 25, 2011
شدم مش حسن ... يه جماعتي اصرار دارن گاوم مرده
باورم نمي شه
و حکمن وقتي باورم بشه ، خواهم مرد .

Labels:

Sunday, May 22, 2011
آدم ممکنه یه وقت هایی از مهمترین آدم های زنده گیش دل گیر شه و بشینه یه جا درد دل کنه ... شاید حتا انقدر عصبانی باشه که جفنگ بگه

ولی هیچ کدوم این ها این حق رو برای بقیه ایجاد نمی کنه که کوچکترین بی احترامی ای بکنن به آدم مهم زنده گی آدم .. حتا در قالب شوخی

Labels:

Tuesday, February 8, 2011
برگشتم خونه
زنده گي خيلي راحت تره
ولي هنوز دو روز نشده دلم براي هم خونه اي ها و شيوه خاص زنده گي کاملن بي قانونمون تنگ شده

Labels:

Monday, January 24, 2011
حتا اگر يه وقت کلاهتون هم افتاد سمت بابل برنگردين که برش دارين

Labels:

Sunday, September 5, 2010
یکی از کارهای روزمره ام اینه که بیام بالای سبد همسترمون بایستم و مطمئن شم که هنوز نفس می کشد

Labels:

Tuesday, August 10, 2010

مغزم درگیر هزار جور فکره
هزار کار ناتموم
هزار تا حرف نزده
و ....

Labels:

Tuesday, March 23, 2010
سال نو را نیز در آغوش این کامپیوتر می گذرانم .

Labels:

Monday, March 8, 2010
دلم عقل ندارد و عقلم دل
مانده ام عنان کار دست کدام بسپارم .

Labels:

Thursday, January 28, 2010
چرا به راحتی حرف می زنیم؟
چرا نمی فهمیم کلمات بار دارند؟
که تعهد ایجاد می کنند
که مسئولیت میارن
که مردم رو حرف های ما حساب می کنن
که زنده گیشون رو برنامه ریزی می کنند؟
که تصمیم می گیرن؟
+ این همه قول رو هم فراموش کنم؟

Labels:

Saturday, September 5, 2009
تنها چیزی که می خواهم
اینه که یهو تو یه لحظه بی خبر بایستد
...
دیگر نزنه .. همین !

Labels:

Wednesday, September 2, 2009

می خواهم قلبم را از سینه بیرون بکشم

آن چنان بفشارم

که از این تپش تند هر روزه اش باز ایستد

Labels:

Thursday, July 30, 2009
به جنگ می روم
بی نیزه
بی زره
به جنگ با خودم .

Labels:

Thursday, July 23, 2009
+ همسایه طبقه پایینی مون که می گن دکتر است و راه به راه زن و بچه اشو میزنه از صبح آمده تو حیاط داره علف ها رو آب میده !

Labels:

Friday, May 15, 2009
شاید فردا همه چیز بهتر بشه ...
شاید
شاید فردا
+ امروز 11 صبح ایستگاه 2 ، اولین هدیه تولد امسالم رو گرفتم ...

Labels:

Monday, March 9, 2009
Unsort
تو ذهنم که برنامه ریزی می کنم ، انگار حک می شه ... همینه که وقتی برنامه ای کنسل میشه یا عقب میفته ... درک کردنش زمان می بره ، باید برنامه قبلی رو پاک کنم یا تغییرش بدم / عصبانی می شم / گیج می شم / به هم میریزم .

امروز برنامه کنسل شد ... رفتم مانتو بخرم /شاید دست از این دو تا مانتو مشکی نخ نما بردارم / شهر آشوب بود / دم عید است دیگر ، همه لباس نو می خواهند / من هم که از خرید در شلوغی بیزار / بی حوصله 2 ، 3 مغازه را می گردم / قیمت ها با جنس و دوخت هماهنگی ندارد - من فکر می کنم - ، گران است / مانتو ها پر از چین اند و کمر و پف و دکمه . - دوست ندارم - / مانتو نمی خرم ، سر از ثالث در می آوریم .
روی زمین نشسته ام ، کتاب انتخاب می کنم / کتاب بر می دارم / کتاب می خوانم .

ساعت 9 است ، دیر شده ، مانتو نخریدم ، با دستی پر از کتاب و دو مانتو نخ نما و کهنه به پیشواز سال نو خواهم رفت .

Labels:

Thursday, March 5, 2009
جدل
می گفت : " می دانی ؟! تو در این رابطه چقدر یاد گرفتی ... چقدر فهمیدی ، چقدر بزرگ شدی " .
و من فقط می خواستم اثبات کنم " دردی که کشیدم ، زخمی که خوردم و قدری که شکستم ... بیشتر از همه آنچه بود که او می گفت " .

الان بعد از سال ها ...
انگار از " مفرد متکلم " به " دانای کل " ... تغییر نقش دادم و می بینم همه آن چه می گفت ، مهم تر و با ارزش تر از شکستنم بود .

Labels:

Tuesday, March 3, 2009
238
نمی دانم چرا وقتی قراراست خشمی را تلافی کنیم ... می گوییم دنیا کوچک است ...
ولی وقتی آرزوی دیدار کسی را داریم " دوست داشتنی "
... دنیا که هیچ ... تهران هم می شود عظمتی دست نیافتنی

Labels: