از صبح انقدر خبر ضد و نقیض از برگزاری راهپیمایی یا به هم خوردن آن شنیدم ... گیج شدم
سایت ها هم که یا فیلتر شده اند و یا به خاطر سرعت بسیار کم باز نمی شدند
جمعیت 200 نفره ای از روبه روی شرکت می گذرند تعداد زیادی موتور ، وانت و ون حامل نیروهای گارد
به بچه ها خبر می دهم می ترسم
سال هاست در دعای شبانه ام قبل از سلامتی از خدایم امنیت و آرامش خواسته بودم – حسی که سه شب است هیچ کدام ما نداریمش –
دلم می لرزد
جمعیت که بیشتر می شود دلم کمی قرص می شود
توی بالکن شرکت رو به خیابان آزادی با فاصله کمی از مردم ایستاده ایم
دسته ای می گذرند
اشاره شان به ماست و شعار می دهند " آزادی اندیشه از اون بالا نمی شه "
کمی با رییس کلنجار می رویم تا راضی می شود به خیابان برویم ، خودش هم می آید
هم صدای جمعیت فریاد می زنم
بغض و اندوهم با این فریادها هم خالی نمی شود
ما آرام می رویم و ساعت 7 از میدان آزادی به شرکت باز می گردیم
ساعتی بعد خبر ناآرامی و گلوله و کشته و زخمی
+ خدایا در عدالتت به هر نفر چند بار جنگ و ناآرامی و نا امنی و درد می رسد که ما هنوز سهممان را نپرداخته ایم ؟
+ این ها که از بین ما می روند ، خواهران و برادران ما هستند .
Labels: هوا روشن بود ... اما شرافت و اعتبارمان را به تاراج بردند