نشسته بودی رو تخت
تکیه داده بودی به دیوار
من هم روبروت دراز کشیده یودم و نگاهت می کردم
زانوهات رو تو بغل گرفته بودی
من هم پاهام رو تکون می دادم
انگاری دلت گرفته بود
صدات میلرزید
بغض داشتی
از ابراز درد و دلیلش سر باز می زدی
نمی خواستی چیزی بگویی
انگاری دلیلش را می دانم
می پرسم از فلانی ناراحتی
بغضت می ترکد
و می گویی
همه آنچه که آزارت داده است
+ بیدار می شوم
یادم نیست دلت از چه گرفته بود
من هم خسته از خواب آشفته ام و نگران تو
Labels: خواب نگاری