خواستم دمی از خیالت غافل شوم
سیب گاز می زدم و آواز می خواندم
بی هوای توسر به زیر و سخت
راه می رفتم
ناگهان دردی شدید تمام سرم را فرا می گیرد ..
+ نمی دانم از خیال تو غافل شدم یا از حضور خودم ؟!
سرم به علمک گاز ساختمان نیمه سازی خورده است .
روی زمین می نشینم
از درد چشمهایم باز نمی شوند
سرم داغ می شود
دست به سرم می گذارم
پر خون می شود
دستم را رویش نگه می دارم
...دردش کمی آرام می شود
با بغض
با خیال تو
بی خیال خودم
به دانشگاه می روم
سرم درد می کند ...
سال هاست به خیال تو .. بی خیال خودم شده ام .
Labels: شاید برای چند نفر ... شاید فقط همان که رفته است ... نمی دانم