o LoLiGameS
<< Home



    بيا زنده گي ديگري را شروع کنيم
    بي بادآوري ديروزهاي تلخ
    بي استرس فرداهاي نا معلوم

    بيا همين امروزي را که هستي
    که هستم
    بيا همين امروزمان را زنده گي کنيم
    با هم


آن روزها











LoLiGameS

Wednesday, December 16, 2009
باز شبم به کابوس گذشت
به داستان های متفاوت و متوالی
+ با مام شید برای خرید گل چینی به خانه ای رفته بودیم
انگار فروشنده ها آشنا بودن
خیلی مستقیم و رک گفتند که ما توان خرید گل ها را نداریم
+ در راه بودیم شب بود
جایی پشت نیاوران
با خانه های بزرگ و زیبا
آشنا بود
ساکت و خطرناک
با " پر" بودم
کسی دنبالمون کرد
ماشین رو توی میدون پارک کردیم و ته کوچه بن بستی پناه گرفتیم
صدای بیل می آمد
مجید ت وکلی را مخفیانه دفن می کردند
با ترس فرار کردیم
مراد را به جرثقیل بسته بودند که ببرند
و" پر "با پلیس ها دعوا میکرد
+ خدا رو شکر قبل از داستان بعدی ساعت زنگ زد .

Labels:

Post a Comment