چرا نگفتی؟
چرا نمی گویی؟
می گفتی و از این همه حاشیه رها می شدی
استوار می ایستادی
محکم
و با آن ژست همه چیز دانت می گفتی که این رابطه تمام شد .
که دوستان نزدیکت حالت را از من نپرسند
که من هر بار
سر پایین نیندازم و با چشم های پر اشک نگویم یک سال است بی خبرم
چرا نگفتی؟
که تو می خواستی همه چیز تمام شود
که رفتی بی حرف
بی خداحافظی
بی این که من در تصمیمت نقشی داشته باشم .
چرا نگفتی؟
می دانی ؟!هر کس که مرا می بیند و تو را می شناسد
پیش از سلام حال تو را می پرسد و من پاسخی ندارم ... جز اشک ، جز بغض
Labels: از خروس لاری به مرغ همسایه