o LoLiGameS



    بيا زنده گي ديگري را شروع کنيم
    بي بادآوري ديروزهاي تلخ
    بي استرس فرداهاي نا معلوم

    بيا همين امروزي را که هستي
    که هستم
    بيا همين امروزمان را زنده گي کنيم
    با هم


آن روزها











LoLiGameS

Wednesday, September 28, 2011
اين ترم با يکي کلاس دارم که هم اسم توست
سخت بود صدايش کنم
اين که اسم تو رو بگم
ته دلم شيرين شه
نگاهم برگرده
و
تو نباشي ...

Labels:

Friday, November 19, 2010
خونه بزرگی نیست
پنجاه و دو متر و هفتاد سانت است
همیشه می گفت : هفتاد سانت تو 52 متر خیلی مهمه باید در نظر بگیریش
من از اون خونه کلی خاطره دارم
تو اون خونه همیشه احساس امنیت کردم
از آرامشش لذت بردم
از سکوتش
گیریم که چهار طبقه رو بی آسانسور باید بالا رفت
4 سال پیش اون خونه رو اجاره داد و من فرصت این رو نداشتم که با اون خونه و خاطراتم خداجافظی کنم
حالا مستاجره رفته
خونه خالیه
البته یه کمی از وسایل قدیمی رو که نگه داشته برده اون جا
و منم دارم بعد از چهار سال می روم اونجا
از دیشیب انقدر هیجان داشتم که خوابم نبرده ....

Labels: ,

Thursday, November 18, 2010
دیدن تو
فضای بیمارستان
و حرف زدن دربار خونه قدیمی تو
منو برد به کلی سال پیش
به نوجوانی هام
و من یادم اومد که تو خیلی بیشتر از چیزی که تا حالا برات گفتم مهمی

Labels:

Wednesday, September 8, 2010
نمی تونم توصیف کنم
که همین گاه گاه حرف های بی دعوا و گله گذاری هایمان را چقدر دوست دارم
که به لحظه ای لبخندش همه دنیایم را می بازم
دوباره شانزده ساله می شوم
من مادرانه بودن هایش را و این نازکردن های کودکانه اش را به همه دارایی دنیا نمی بخشم

Labels:

Sunday, September 5, 2010
بعد از نه سال
امسال تولدش رو ایران است
تازه خونه عوض کرده و درگیر هزار جور کاره
یعنی از جشن و کیک خبری نیست

من هم نمی دونم حالا که نباید هدیه تولد رو تو یه پاکت کوچک برای پست کردن به یه قاره دیگر گذاشت
چی می تونم براش بخرم
یه چیزی که بتونه خوش حالش کنه

Labels:

Monday, August 16, 2010
در شانزده ساله گی دل نبندید
وابسته نشوید
عاشق نشوید
...
این عشق در جوانی شما را خواهد کشت ....

Labels:

Monday, August 9, 2010
آدم های دورش رو دو دسته کرده و تبعن من رو هم گذاشته تو دسته دشمن !!!
+ بعد هی من میام اینجا براش عاشقانه می نویسم

Labels:

Monday, July 12, 2010
یک زمانی بود که من نوجوان بودم و تو نگران من
نگران رفت و آمدهایم
دوست ها و ارتباط های جور واجور و گاهی خارج از مرزم
نگران درس ها و امتحاناتم
حالا الان داره همه چیز جبران می شود
دو ماهه بی خبر پاشدی از اون کشور لعنتی آمدی بیرون
و من مدام نگران درس هاتم
و رفت و آمدهای بی حد و حسابت
معاشرت های عجیب و دوست های جورواجورت
نگران کارهای یهویی و احمقانه ات
+ ساعت دو نصفه شب راه افتادی تو جاده که از شمال بیای تهران که تمام روز رو تو خونه بخوابی که چی؟!!!!
+ با خودت عهد کردی هیچ تعطیلاتی نیاد و بگذرد که تو، توی خونه بمونی و مسافرت نری ، نه ؟!
می دانی ؟!
نگرانتم.

Labels:

Sunday, July 4, 2010
هنوز برایم غیرمنتظره ای
آنقدری که پس از نه سال
هر بار که شماره ات را می گیرم
یا بی خبر به سراغت می آیم
قلبم می خواهد از سینه بیرون بپرد .

Labels:

Friday, July 2, 2010
اصلن چه معنی داره که تو وقتی بیای ایران که من همش امتحان دارم ؟!
این جوری من نه به تو می رسم نه به درس ها

Labels:

Sunday, June 27, 2010
باز این معده درد ها شروع شده
خواب های آشفته برگشته
...
تو به رفتن نزدیک می شوی
من به نداشتن

Labels:

Monday, June 21, 2010
چرا انقدر بهونه ای دنیا کم شدن
از دیروز دارم فکر می کنم یه بهونه پیدا کنم بهش زنگ بزنم پیدا نمی شه

Labels:

Thursday, June 10, 2010
امشب میای ایران
و این بار هم با وجود این همه دل تنگی
شاید همدیگر رو نبینیم

+ فراموشی کار من نیست .
از یاد نخواهی رفت .

Labels:

Wednesday, May 26, 2010
راست شکمش رو گرفته و دور دنیا چرخ می زنه ...

Labels:

Tuesday, March 30, 2010
بعضی ها جهانگرد به دنیا می آیند
بعضی ها جهانگرد می شوند
بعضی ها جهانگردها را دوست دارند
من هم سال هاست در رویاهایم با تو همسفر شده ام و جهان را دور می زنم .

Labels: ,

Saturday, March 13, 2010
چراغت خاموش است اغلب
و گاه که روشن می شود
خیره به مسنجر می نشینم ساعت ها
شاید پیامی دهی
خسته می شوم آن قدر حرف هایم را در این استتوس ها می نویسم .
تو بی توجه می روی
چراغت خاموش می شود
و من باز فرصتی را از دست داده ام .

Labels: ,

Wednesday, February 24, 2010
اگر به هشت سال پیش برگردم ،
باز هم عاشق معلم زبانی خواهم شد که صدای خنده اش در گوش آدم زنگ می زند .
که بازی می کند ، تنها می رقصد و جشن بستنی سورون می گیرد .
که تو دل برو ست و واسطه ایست بین دنیای من و آدم بزرگ ها..
که اول از حالت می پرسد و بعد از نتیجه امتحان .
حتا اگر پانزده سال و هفت ماه بزرگتر باشد .
+ نمی شود دوستت نداشت ...

Labels: ,

چشمانم را می بندم
سرم را روی زانو می گذارم
و انقدری بهت فکر می کنم که چشم هامو باز کردم
روبه روم نشسته باشی

Labels: , ,

Tuesday, February 23, 2010
می گه فراموشم کن .

می گم مگه چغندر کاشتم؟!

فراموش کردنت ، فراموش کردن هشت سال نوجوانی و جوانی است .

Labels: ,

می گه این که ما نمی میریم ، تصادف نمی کنیم ، سرطان نمیگیریم واسه خاطر اینه که خدا داره جبران می کنه ....

می پرسم چی رو؟

میگه :این که پدر و مادرهامون همه عمر رو ریدن به ما .

Labels: ,