مادر بزرگم که مرد می دانستم تمام شده است
درد او
و آغاز می شود تنهایی ما
در کنار جسمش که دیگر روحی نداشت نشسته بودم
دستانش در دستم بود
جسمش را که بردند
دلم فرو ریخت
می دانی ؟!
هر بار که می روی و من فقط از پست های فیس بوک ات می فهمم
دلم باری دیگر فرو می ریزد .
Labels: از خروس لاری به مرغ همسایه