من شانزده ساله بودم و تو سی و دو ساله
من بزرگتر از شانزده سال و تو جوان تر و با حوصله تر از سی و دو سال
با هم می خندیدیم
می رقصیدیم
بازی می کردیم
آواز می خواندیم
پازل می چیدیم
سودوکو حل می کردیم
و ...
می دانی؟
من بزرگ شدم
خسته از این همه تلاش بی ثمر
افسرده
پرخاشگر
عصبی
تو بزرگ شدی
کارت بیشتر شد و وقتت کمتر
دورت شلوغ تر
کم حوصله تر
من ترس ها و وحشتم از دنیای آدم بزرگ ها بیشتر شد
دور شدیم از هم
من بیست و چهار سالم تمام می شود و تو تازه چهل ساله شده ای
دور شدیم و این فاصله هر روز بیشتر می شود
...
من بزرگ تر خواهم شد
پرکار تر و با وقتی کم تر
دورم شلوغ تر
و باز به سراغت می آیم و این فاصله از بین خواهد رفت .
می رسد روزی که بیستمین سالگرد " بستنی سورون " را در ظهری تابستانی جشن بگیریم ، می دانم !
Labels: " شین . مهر " نامه .