می پرسد : می دانی چه از دست داده ای ؟
- چشمانم پر از بغض می شود
می گویم : همه رویاهایم را و عشقی
و عشقی که بار غمش هنوز بر دوشم مانده است .
می پرسد : چرا گذاشتی برود ؟
- خاموش نگاهش می کنم
می گویم : غرورم
و می دانم آن لجبازی بچه گانه برای همیشه مرا در آرزوی " شاید روزی باز گردد " گذاشته است .
Labels: درمان نمی شود