از این که همش باید خودم رو امضا کنم خسته شدم
از این که هر بار باید حسم رو بهت اثبات کنم
از این که بعد از نه سال هنوز منو باور نداری
از این که هر اتفاقی که می افته اولین مقصر منم ،خسته شدم
از سردی صدات
از این که همیشه ناراحتی
از این که حرف نمی زنی
از این که تمام مدت باید حدس بزنم چته
از این که دل خوری هات رو انقدر نمی گی تا وقتی که یه کوه بشه و دیگر نشه به راحتی حلشون کرد
خسته ام
خسته
من استرس رو از وقتی فقط یک نطفه بودم تجربه کردم
من تو جنگ به دنیا آمدم
تو جنگ بزرگ شدم
و از همون روزهایی که راه رفتم برای به دست آوردن خواسته هام جنگیدم
خسته ام
پیر شدم
دیگر انرژی واسه هر روز قانع کردن تو ندارم
+ هنوز به یه چیزایی اعتقاد داری ، می دونم
به همون ها قسم از تکرار هر روزه خودم خسته شدم
یا با تمام وجودت باش
یا برو
Labels: جلال نامه, شاید در سپیده دم همدیگر را باز یابیم .