آمده بودم موسسه ...
موقع بيرون رفتن منو ديدي
صدام کردي
فضا تغيير کرده بود
پله ها رو رفتم بالا تا برسم بهت
موهاتو مشکي کرده بودي
نشستيم يه دل سير حرف زديم
همه حرف هايي رو که تو اين چند وقت که نيستي رو هم تلنبار شده و نگفته بوديم
چه قدر دلم برات تنگ شده بود
يه ماه مي شد که نديده بودمت
واست تعرف کردم که لاغر شدم
که ورزش مي کنم
که آيلتسو بدم مي روم دنبال مدرک و بقيه کارهاي رفتنم
که از اين کرختي دارم بيرون ميام
و تو مي خنديدي
گفتي همه چيز چه قدر بهتر شده
کارتو کمتر کردي
بيشتر حواست به خودت هست
که اين لوسميا لعنتي داره تو جنگ با تو مي بازه
که همه چيز درست ميشه
آمدم بغلت کنم
+ از خواب پريدم
Labels: خواب نگاری