هميشه چه زود تمام شد .
.
.
پ . ن : قول داده بود براي ِ هميشه در كنارم بماند .
دو روزه افتادم تو خونه ...
فشارم هشت رو شش و نيمه .
آب قند كه جواب نمي ده
كاش شيريني آغوشت ...
پ . ن : ارادتمند آقاي سالار .
شاید
روزی
کسی
جایی
جلویت را گرفت
، تو ایستادی
و او
آن روز
برایت گفت :
که شکّ رفتنت با من چه کرد ...
شاید آن روز
وقتی ایستادی
او گفت
که این بار ِ غم ، که رفتنت بر دوشم نهاد
سنگین تر از تحمل شانه هایم بود
و من
چه تنها
زیر ِ سنگینی ِ این بار
چه کودکانه
ش ک س ت م .
و از من هیچ باقی نماند .
Labels: . براي ِ تو كه رفته اي
بی کیک
بی جشن
بی شمع
بی کادو و مهمان
در یک بیست و ششم اردی بهشت ِ گرم ِ
بیست و چهار ساله شدم .
رفتنت که جدی میشه ،
یهو
یه چیزی
یه جا
تو دلم فرو می ریزه ...
اگر که این مرحله رو هم بگذرونم
-نه که همه جان و توان و انرژی ام رو از دست دادم –
تو مرحله بعد با اولین ضربه " گیم اور " می شم .
مگر کدی ، رمزی و یا دستی به دادم برسه ...
از این ور به اون ور ِاین شرکت ِ 80 متری میروم ...
بی قرارم ..
تو دلم یه ملت نشستن دارن رخت ِ گهی می شورن ...
این جا خود ِ ماداگاسکار ِ
هر چی راه می روم
نفس ِ عمیق می کشم
به حرف های ِ تابان گوش می دهم
آروم نمی گیرم
تحملش راحت می شه وقتی حس می کنم شاید نزدیک ِ مرگم
تپش ِ قلبم مثه زبون ِ تابان یه لحظه هم آروم نمی گیره ...
عصبانی میشم
داد می زنم
بغض می کنم
اشک می ریزیم
آرامشی در کار نیست
...
-آخرین باری که این حال رو داشتم 5 سال ِ پیش بود
دم دمای ِ ثبت ِ نام ِ دانشگاه -
...
بی قرارم
به مامان زنگ می زنم
اون هم نمی تونه آرومم کنه .
هیچ وقت حالم به این بدی نبوده
من 2000 متر زیر ِ سطح ِ گه ایستادم
و یه ملتی دارن تو دلم رخت ِ گهی می شورن .