به دل تنگی هام عادت کردم به فراموش کردن و فراموش شدن نه هنوز
+ گاهی آدم ها پی بهونه می گردن تا رابطه رو تموم کنن و واسه خاطر این که طرف بد رابطه نشن کاری می کنن که طرف مقابلشون بره و بعدها هم اگر حرفی شد دست به کمر بزنن و به قیافه حق به جانب از خودشون دفاع کنن
می دانی!؟ در لا به لای ِ آوارهایی از خاطرات گمت کرده ام و هر از چند گاهی نشانه ی ِ کوچکی از میان ِ آوارها مرا می برد به هشت ، نه سال ِپیش و نوزده شهریوری که از آن پس دیگر ندیدمت تو به عمق رفتی و هر روز این آوارها بیشتر شد
می دانی !؟ ... فراموش نشدی سرکوبت کردم
*** در گوگل می گردم ، هیچ نشانی از تو نیست نمی خواهم دیگر هیچ رابطه ای را از نو بسازم فقط می خواهم بدانم هنوز هم وقتی می خندی چهار چاله داری؟