o LoLiGameS



    بيا زنده گي ديگري را شروع کنيم
    بي بادآوري ديروزهاي تلخ
    بي استرس فرداهاي نا معلوم

    بيا همين امروزي را که هستي
    که هستم
    بيا همين امروزمان را زنده گي کنيم
    با هم


آن روزها











LoLiGameS

Thursday, November 24, 2011
بله خب
مي گن بايد باهات حرف بزنم
و بگم که همون قدري که  از ديدن تو با آدم هاي ديگر عصبي و ناراحت مي شم همون قدر هم به تموم شدن اين رابطه اطمينان دارم .
اما کيه که تو اين اوضاع جرات بيان کردن اين حقيقت رو داشته باشه
بعدا مي فهمي خودت خب
يا شايد اصلا يه روزي اين بلاگ رو اتفاقي پيدا کردي و فهميدي من ته روياهام هنوز پي يه آدمي هستم شبيه مرد جان ....

Labels:

Tuesday, May 17, 2011
هیچ کس حواسش به این قطره های اسیدی که تو داری رو دلم میریزی و قصاصش نیست
که من بیست وشش ساله شدم وتو حتا یادت نبود

Labels:

Saturday, March 20, 2010
دلم حتا برای املت پختن هایت هم تنگ شده است

Labels: ,

Thursday, February 18, 2010
سه ساعت دم در ، پایین پنجره اتاقش می نشینم
و از روشن و خاموش شدن چراغ می فهمم بیرون می آید
دم در نشسته ام
بیرون می آید
نگاهی می اندازد با خشم
سوار ماشینش می شود و با سرعت می رود
و من تمام مسیر سایه به سایه اش می روم .
+ این دل تنگی ها از صد خمره شراب بدتر است ... عقل را بد زایل می کند .

Labels: , ,

Saturday, January 30, 2010
سختت بود قول بدهی سالی یک بار به ایران بیایی
و حتا نگفتی سعی می کنی
گفتی شاید 15 سال بگذرد و نیایی
رفتی و من با بغض
بی بوسه خداحافظی ، رفتنت را از پشت شیشه و میان انبوه جمعیت دنبال کردم .
دو سال نشده است که رفته ای و از این دو سال بیش از 6 ماه را ایران بوده ای .
دو ،سه باری بیش ندیدمت .
دل تنگیم را بار کرده ام در کوله ای
و صبح تا شب
شب تا صبح
در بیداری و رویاهایم
به دوش می کشم .

Labels: , ,

Wednesday, July 29, 2009
فکرم به قدر مشکلم بزرگ نیست که از پس حل کردنش بر بیام
اینه که به ستوه آمدم
+ این روزها به یک نیاز دارم شبیه تو مرد جان

Labels: ,

Friday, May 8, 2009
باران که بود
تگرگ می بارید
به یکباره آسمان و زمین در هم ریخت
زمین تگرگ پوشیده بود
این همه عظمت


می خواستم عکس بگیرم که آمدی ببینی
به بهانه همان قهوه تلخ و روزهای دونفره مان
می دانی؟!
این همه تلاش برای بودن با تو بود
برای حضور من در کنار تو ...
عکس گرفتم
دوربین از دستم افتاد و تکه تکه شد
و من در تلاش سر هم کردن تکه هایش به بهانه دیدار تو ...
کاش برای دیدنت ، دل تنگی هایم کافی بود .

Labels:

Monday, October 13, 2008
باز خونه نشین شدم
از دکتر می پرسم رانندگی میشه کرد؟
می گه : اگر بتونی راه هم نروی بهتره ...
* حالا کی می خواهد جوش کاری پاس کنه این ترم ؟

Labels: