داره می شه یک سال ... یعنی رکورد ده ماه قهر و بی خبریمون شکست ، بسه دیگه ؟نه؟! بریم کباب بخوریم و باز آشتی ، نه؟! پیاده برگردیم تا خونه و چای دم کنیم ، نه؟! تا چای دم می کشه دی وی دی فرندز رو بزاریم و ببینیم ، نه؟! چای تازه دم رو بریزیم تو لیوان بلور و با شکلات تلخ بخوریم ، نه؟! تو زانوهات رو جمع کنی تو بغلت و من پاهام رو بزارم رو میز و حرف بزنیم ، نه؟!
+ دلم خیلی تنگ شده ... زنگ می زنم تو جواب بده "کجایی بچه صد ساله ندیدمت "، باشه.
به سختی راه می رفتی کمی خم و نفس زنان و دستانت را به کمر تکیه کرده بودی شکمت بزرگ و برآمده بود آبستن بودی ! صورتت ورم داشت باد کرده بودی چشمانت گود رفته بود و سیاهی دورش از دور نمایان بود . + پی تعبیرش گشتم ... نوشته بود هرچه شکم بزرگتر باشد مال بیشتری نصیبت خواهد شد ... خواب از من و پول از تو ... نصف ، نصف .
زنگ زدم بیمارستان وقت بگیرم اسمم رو می پرسه ... می گویم : " ارمغان " می پرسد مطمئنی خودتی؟! با تعجب می گویم : سوال فلسفیه؟.... گمونم خودمم چطور؟ صدای خنده ای می شنوم دارم عصبی می شوم می گوید : آخر بهت نمیاد خودت باشی ! می گویم : مگر من با شما شوخی دارم ؟ * عصبانیم + کاش تو باشی کاش صدای خنده تو باشد کاش باز روزی بیاید که تمامش را از غش غش خنده های تو بخندم ...
یک سال پیش .. چنین روزی آنقدر دلتنگت شده بودم که هر چه درد بود جلوی چشمم زنده رژه می رفت ... سه ماه از رفتنت می گذشت اگرچه اینترنتی و تلفنی ازت خبر داشتم ولی تابوی نبودنت ... مرا در هم شکسته بود .
+ امسال اما 10 ماه است که حتا ای میلی هم رد و بدل نکرده ایم مگر برای تبریک روز معلم و نوروز ده ماه است که از تو بی خبرم هنوز به نبودنت عادت نکرده ام به سرکوب حس و حرف هایم چرا ... من به نگفتن عادت کرده ام