o LoLiGameS
<< Home



    بيا زنده گي ديگري را شروع کنيم
    بي بادآوري ديروزهاي تلخ
    بي استرس فرداهاي نا معلوم

    بيا همين امروزي را که هستي
    که هستم
    بيا همين امروزمان را زنده گي کنيم
    با هم


آن روزها











LoLiGameS

Sunday, October 30, 2011
ديگر باس يه فکري واسه اين افسرده گي بکنم
داره امونم رو ميبره
Tuesday, October 25, 2011
شدم مش حسن ... يه جماعتي اصرار دارن گاوم مرده
باورم نمي شه
و حکمن وقتي باورم بشه ، خواهم مرد .

Labels:

Saturday, October 22, 2011
بعضي وقتا دلم مي خواهد مي تونستم معجزه کنم
يعني اين رختاي گهي رو که تو دل من هي مي شورن هي مي شورن
بفرستم تو دل تو
اين فکرهاي سرطاني که تو مغزم وول مي خورن صب تا شب رو
بفرستم تو مغز تو
اين همه مهموني و دور همي و گردشي که مي روم و تو همشون تنها چيزي که هميشه هست اين بغض لعنتي تو گلومه
بفرستم تو گلوي تو
اين همه خوابهاي آشفته و سريالهاي جنايي و کابوس ها رو
بفرستم تو شبهاي تو
اين حس تنهايي که هيچ جوره رفع نميشه رو
بفرستم به جون تو
***
شايد بفهمي تو اين موقعيت وقتي تلفنتو جواب نميدي ، اس ام اس ها رو جواب نمي دي
آن لاين نميشي
بعد هم يه شب خسته از کلاس ميام خونه مي بينم فيس بوکتم بستي
چه حسي پيدا مي کنم ...

Labels:

آمده بودم موسسه ...
 موقع بيرون رفتن منو ديدي
صدام کردي
فضا تغيير کرده بود
پله ها رو رفتم بالا تا برسم بهت
موهاتو مشکي کرده بودي
نشستيم يه دل سير حرف زديم
همه حرف هايي رو که تو اين چند وقت که نيستي رو هم تلنبار شده و نگفته بوديم
چه قدر دلم برات تنگ شده بود
يه ماه مي شد که نديده بودمت
واست تعرف کردم که لاغر شدم
که ورزش مي کنم
که آيلتسو بدم مي روم دنبال مدرک و بقيه کارهاي رفتنم
که از اين کرختي دارم بيرون ميام
و تو مي خنديدي
گفتي همه چيز چه قدر بهتر شده
کارتو کمتر کردي
بيشتر حواست به خودت هست
که اين لوسميا لعنتي داره تو جنگ با تو مي بازه
که همه چيز درست ميشه
آمدم بغلت کنم
+ از خواب پريدم

Labels:

Friday, October 21, 2011
قذافي رو گرفتن .. هورا
اما خيلي راحت مرد
بايد زنده زنده به سيخ مي کردنش و مي زاشتنش رو شعلا آتيش تا نم نم بپزه ... همين جور هم که رو آتيش مي گردوندنش شکنجه اش مي کردن
مرتيکه پفيوزو

Labels:

Wednesday, October 19, 2011
يک ماه بيشتر اين کابوس لعنتي ولم نمي کنه
اين درد و بغض دست از سرم بر نمي داره
هي شبا خواب مي بينم موهات ريخته
موهات آخر رنگ طلاس
رنگ گندما
مي ترسم مي ترسم
بيام ببينمت بعد به جاي اون همه مو رو سرت فقط يک کلاه باشه

+ اين سرطان لعنتي تو رو گرفته و اين بغض و گريه گريبان منو
Tuesday, October 18, 2011
داره حرف مي زنه
دلش پر غصه است
مي گه : خسته شدم از اين که اين همه خودمو سانسور کردم
خب به کسي چه ربطي داره که من عاشق يه دختر شدم يا يه پسر
مي گه از اين همه بوسه پنهاني و پر استرس خسته شدم
دلم مي خواد دستشو بگيرم و برم وسط حياط بشينم و ببوسمش
و همين جوري که داره از حسش حرف مي زنه مي گه همش مگر چند تا آدم هست که بتوني جلوشون خودت باشي الا تو ؟؟؟
بعد بغضش مي گيره و مي گه .. همون يه نفر بود که الان اونم ديگر نيست
+ بله خب دست بردارين از اين همه قضاوت و سرک کشيدن تو زندگي مردم
واي اين آيلتس رو بدم چه قدر کار براي انجام دادن دارم
برم گوشم رو هي سوراخ کنم
بعد بروم تاتو کنم
بعد بايد برم يه بار هم که شده اپيلاسيونو تجربه کنم
بعد پاشم بروم همه تهرون رو گز کنم و هيچي نخرم
واي چه قدر فيلم و سريال آمده که نديدم ...
Sunday, October 16, 2011
با يه قيافه روشنفکرانه آمده نشسته کنارم
از در و ديوار و آب و هوا حرف زده و خلاصه بعد از يک ساعت مي پرسه نمي خواهي ازدواج کني؟؟؟
مي گم نه فعلا که نه
بعد يه نگاه عجيبي مي کنه و مي گه : خب از سن حامله گيت مي گذره و پا ميشه و ميره
من بعد از 5 دقيقه که تازه مي فهمم چه گفته تو عين بهت از خنده روده بر مي شم ...
Saturday, October 15, 2011
بايد بگردم کسي را پيدا کنم
تا پاييز تمام نشده است
براي پياده روي هاي دم غروب
براي رقص هاي دو نفره روي برگ هاي خشک
بايد کسي باشد
کسي بيايد
عاشقانه هايم بي مخاطب شده اند
بايد کسي را پيدا کنم

Labels:

خيلي دور نيست
همين سه ماه پيش بودا
دو تاشون مي مردن برام
هي اين زنگ مي زد سعي مي کرد اونو ضايع کنه
هي اون زنگ مي زد
هي اين قربونم مي رفت
هي اون
...
حالا سه ماه گذشته يکيشون اس ام اس زده که کلا ديگر مي خواه نباشم و خداحافظ و فيلان
اون يکي هم قهره ...
بله خب

Labels:

Friday, October 14, 2011
بله خب رفتيم يه نخ سيگار زديم
نفسمون اومد سرجاش
Thursday, October 13, 2011
کله سحر مسيج زده که ديگر مي خواهم تنهاي تنها باشم ...
مي پرسم چته باز؟
جواب داده هيچي فقط مي خواهم تنها باشم .. تنها ..
گفتم اوکي .. ديگر خبري ازت نمي گيرم .

+ بالاخره مي رسه اون روزي که من انقدر معروف و مهم و پولدار شم که اپرا ازم دعوت کنه تو برنامه اش
بعد مي روم مي شينم اونجا
شما ها هم هي خيره مي شين به تلويزيون و با خودتون مي گين
I used to know her ...
بله و اون وقت منم که مي خواهم تنهاي تنها باشم
تقطه

Labels:

Tuesday, October 11, 2011
اي پاد و زدم به شارژ تو کلاس
رفتمو برگشتم ... نبود .
درسته حالا من گفتم رابطه خاصمون به هم خورد که خورد بيام مثه آدم برخورد کنم
مثه انسان
بالاخره مي بينيم همو چشم تو چشم مي شيم
ولي اين معنيش اين نيست که کله سحر زنگ بزني بگي بيا بريم واسه دوست دخترت کادو تولد بخريم

بعد هم که من بگم نميام
و دهنتو باز کني هي چرند بگي
بعد هم ظهر ببينيم همو هي واسه من عشوه و ناز بياي
منم پاشم برم و کونم و کج کنم
بعد هم شب بياي هي حرف بزني هي حرف بزني
ول کن بابا
ول کن
خب تو که مي دوني من غيرقابل معاشرتم معاشرت نکن
من کجا رو باس امضا کنم بگم از انسانيت روي برگردوندم و حرفمو پس بگيرم هان؟؟؟


+ آقا رابطه ي خاص امکان نداره به رابطه معمولي تبديل شه ، نا ممکنه ، نا ممکن +
من ديگر آدم رابطه هاي خاص نيستم
من ديگر حوصله روزي 10 بار تلفن حرف زدن ندارم
من ديگر نمي تونم منتظر شب بخير بشم
من حال توضيح دادن وقايع هر روز رو ندارم
ديگر نمي تونم وقتي کسي بهم اخم مي کنه براش لبخند بزنم
نمي تونم وقتي کسي دارد دعوا مي کند پاشم برم ببوسمش
من ديگر توان اين رو ندارم که سال ها يه آدم رو دوست داشته باشم
نمي تونم اداي آدم هاي خوب رو در بيارم
نمي تونم به خاطر خوش آمد کسي ارايش کنم


+ من ديگر اون آدم سابق نيستم
من دلم مي خواهد هر وقت دلم خواست گوشيمو خاموش کنم بندازمش يه گوشه و بروم
من دلم مي خواهد شبا هر وقت دلم خواست بخوابم
صبح ها هر وقت دوست داشتم پاشم
اصلا دلم مي خواهد گاهي بي برنامه پاشم برم يه گوشه تو خيابون بشينم هي آدم ها رو نگاه کنم
دلم مي خواهد اگر تو مترو کسي هولم داد پاشو لگد کنم
دلم مي خواد گاهي برگردم و به اين آدم هايي که زل مي زنن تو چشم آدم يهه چيزي بگم
يا اينايي که صندلي بغليت مي شينن و سعي مي کنن تکست هاتو بخونن ، حرفاتو گوش کنن
من دلم مي خواهد هر روز يکيو دوست داشته باشم
من ديگر نمي تونم توجه کنم و توجه نبينم

آره
من آدم رابطه هاي خاص نيستم
Saturday, October 8, 2011
نشسته بودم رو تخت .. کتاب مي خواندم
داشتم زنده گي روزمره مو مي کردم
دو دقيقه اومدم پاي اين فيس بوک لعنتي ديدم سي تا نوتيفيکيشنه
ديدم همش بچه هي فاميل و دوستاي مشترکن
ديدم همه زير يه آلبوم کانت گريه دار گذاشتن
با ترس عکس ها رو باز کردم
اسم آلبومه بود " به فرودگاه " ... عکسها رو يکي يکي باز کردم
اشک امونمو بريده بود
کيبردم خيس خيس بود
عکس همه خداحافظي هاي امسال تو فرودگاه بود
همونا که من نرفتم که ترسيدم بروم
...
لعنت به اين زنده گي
از دانمارک و سوئد و آمريکا و فرانسه و انگليس و کانادا و مملکت عزيز نشستيم پاي عکس ها و هي گريه کرديم
هي گريه کرديم
 وهنوز اشک هام تموم نشده

Labels:

Saturday, October 1, 2011
يه کيلو پسته تازه گذاشتم جلوم تا تهش خوردم
آخريش تلخ بود
مي خواهم برم درختشو سو کنم .