o LoLiGameS
<< Home



    بيا زنده گي ديگري را شروع کنيم
    بي بادآوري ديروزهاي تلخ
    بي استرس فرداهاي نا معلوم

    بيا همين امروزي را که هستي
    که هستم
    بيا همين امروزمان را زنده گي کنيم
    با هم


آن روزها











LoLiGameS

Sunday, February 28, 2010
دوستی دورادور با فاصله هم خوب است ، با تو ...
برزخی ست که عمری را به امید بهشت می گذرانم
به امید روزی که به خلوتت باز گردم .

Labels:

Saturday, February 27, 2010
من شانزده ساله بودم و تو سی و دو ساله
من بزرگتر از شانزده سال و تو جوان تر و با حوصله تر از سی و دو سال
با هم می خندیدیم
می رقصیدیم
بازی می کردیم
آواز می خواندیم
پازل می چیدیم
سودوکو حل می کردیم
و ...
می دانی؟
من بزرگ شدم
خسته از این همه تلاش بی ثمر
افسرده
پرخاشگر
عصبی
تو بزرگ شدی
کارت بیشتر شد و وقتت کمتر
دورت شلوغ تر
کم حوصله تر
من ترس ها و وحشتم از دنیای آدم بزرگ ها بیشتر شد
دور شدیم از هم
من بیست و چهار سالم تمام می شود و تو تازه چهل ساله شده ای
دور شدیم و این فاصله هر روز بیشتر می شود
...
من بزرگ تر خواهم شد
پرکار تر و با وقتی کم تر
دورم شلوغ تر
و باز به سراغت می آیم و این فاصله از بین خواهد رفت .
می رسد روزی که بیستمین سالگرد " بستنی سورون " را در ظهری تابستانی جشن بگیریم ، می دانم !

Labels:

Thursday, February 25, 2010
چشمانم را ببندم
و آرزو کنم
این لحظه تا ابد کش بیاید
اگر می شد بمانی
دستانت را بگیرم
و تمام دردی را که ایجاد کرده ام از بین ببرم
اگر می ماندی
اگر می شد بمانی
دلم برایت تنگ شده است

Labels:

Wednesday, February 24, 2010
هیچ وقت آنقدر بزرگ نخواهم شد که منطقم نبودنت را بپذیرد .
آن قدر قوی که دوریت را تاب بیاورم .
و آن قدر بی خیال که از کنار هشت سال خاطره بگذرم .

+ بگذار به گذشته برگردیم و من در دستانت باران بکارم و تو دنیایم را پر از شادی ها و بازی های بزرگ و کودکانه کنی .

Labels:

اگر به هشت سال پیش برگردم ،
باز هم عاشق معلم زبانی خواهم شد که صدای خنده اش در گوش آدم زنگ می زند .
که بازی می کند ، تنها می رقصد و جشن بستنی سورون می گیرد .
که تو دل برو ست و واسطه ایست بین دنیای من و آدم بزرگ ها..
که اول از حالت می پرسد و بعد از نتیجه امتحان .
حتا اگر پانزده سال و هفت ماه بزرگتر باشد .
+ نمی شود دوستت نداشت ...

Labels: ,

چشمانم را می بندم
سرم را روی زانو می گذارم
و انقدری بهت فکر می کنم که چشم هامو باز کردم
روبه روم نشسته باشی

Labels: , ,

Tuesday, February 23, 2010
می گه فراموشم کن .

می گم مگه چغندر کاشتم؟!

فراموش کردنت ، فراموش کردن هشت سال نوجوانی و جوانی است .

Labels: ,

می گه این که ما نمی میریم ، تصادف نمی کنیم ، سرطان نمیگیریم واسه خاطر اینه که خدا داره جبران می کنه ....

می پرسم چی رو؟

میگه :این که پدر و مادرهامون همه عمر رو ریدن به ما .

Labels: ,

Monday, February 22, 2010

دو ساعت دیدارش ، از یک بسته فلوکسیتین موثرتر است .

Labels:

Friday, February 19, 2010
دلم پر می زنه
یک کاغذ بردارم روش عکس چلوکباب بکشم
بروم پایین پنجره اون خونه قدیمی
تو هنوز اونجا باشی ،زنگ بزنم
بیای دم پنجره
کاغذ رو نشونت بدهم
بیای پایین ... حرفی نزنیم
راه بیفتیم سمت یک کبابی آشنا
کباب بخوریم و عکس بگیریم و بخندیم
با هم برگردیم به اون خونه قدیمی
من بشینم روبروی پنجره
گلخانه ساختمان روبرویی رو ببینم
چای دم کنی
سیگار بکشی
و من بی حرف ،تمام امنیت دنیا رو تو دست هات احساس کنم .

Labels: , ,

Thursday, February 18, 2010
سه ساعت دم در ، پایین پنجره اتاقش می نشینم
و از روشن و خاموش شدن چراغ می فهمم بیرون می آید
دم در نشسته ام
بیرون می آید
نگاهی می اندازد با خشم
سوار ماشینش می شود و با سرعت می رود
و من تمام مسیر سایه به سایه اش می روم .
+ این دل تنگی ها از صد خمره شراب بدتر است ... عقل را بد زایل می کند .

Labels: , ,

Friday, February 12, 2010
عنان کار دست دل سپردم و دلم عقل نداشت .

Labels:

Wednesday, February 10, 2010
خواب دیدم
دندانم زخم بود ... درد می کرد .. دندانم افتاد
فکر می کردم تعبیرش مرگ است .
اما
نگو دندان عقل بود و من یکی از احمقانه ترین کارهای زنده گیم را کردم .

Labels:

Monday, February 8, 2010
هیچ چیز سخت تر از بر دوش کشیدن غمی نبود که زیر این همه دیوانگی پنهان کرده ام.

Labels:

Wednesday, February 3, 2010
گوشی قدیمی رو پیدا کردم
آخرین " اس ام اس " ات هست ...
گفته بودی دوستم داری
می خواهم با " اس ام اس " روبرویت کنم
مجال انکار که نیست
فقط برایم بگو چه شد که این حس - تنها در سه ماه - برایت به عذابی هشت ساله تبدیل شد ؟!

Labels: ,

باید بروم دکتر روان پزشک
بشینم روی صندلی
یه سیگار بپیچم
و بگویم
یه بغض تو گلوم گیر کرده
و به هر تلنگری راه نفسم رو می گیره
نمی ترکه
ولم نمی کنه
از بین نمی ره
بگویم : دیگر به هیچ چیز امید ندارم
که خیلی وقت است دست به مداد شمعی هام نزدم و هیچ نقاشی کودکانه ای نکشیدم
که امتحان دارم ، درس نمی خونم و حتا ذره ای استرس هم ندارم
که پای کامپیوتر دارم پیر میشم
که انرژی ندارم
که دو سال است بعد از رفتنش ، هنوز منتظرم برگرده
که صبح تا شب فال می گیرم ببینم " ش . مهر " این بار که بیاد ایران خبری از من می گیره یا نه؟!
بگویم : دلم می خواهد دهن همه رو صاف کنم
که از این شهر بیزارم
که دیگر توان رویا بافی هم ندارم .
که حرف ها و حس هایم را آنقدر به تعویق می اندازم که دیگر مطرح کردنشان فایده ای ندارد و دلم پر شده است از حرف ها و حس های مدفون .
بروم دکتر روانپزشک ببینم قرصی دارد که دل آشوبی هایم را بشوید ؟!
خواب هایم را آرام کند
از سنگینی شانه هایم بکاهد؟!

Labels: ,

Tuesday, February 2, 2010
کتاب موسیقی آب گرم رو یکی گذاشته بود تو دستشویی
هی می رفتم دو صفحه می خواندم و می آمدم
می دانی؟!
تو این روزهای پر از دل تنگی و غم
امروز که "گردو" مرد
و تو تنش این روزها
کتاب رو برگردوندم
سال ها پیش پشت جلدش نوشتم
" شاید فراقی را که امروز مجبور به پذیرش اش هستیم ، خود سودمند باشد .چیزهای بزرگ را تنها می توان از دور دید "
+ نمی دونم جمله از همین کتابه یا جای دیگر

Labels: ,

Monday, February 1, 2010
باز خوابت رو دیدم
از خواب که بیدار می شم
می دونم دیدمت و همین تو ادامه روز کندم می کنه
یادم نمی مونه اما
+ خوش حالم که هنوز تو رویاهایم دارمت .

Labels: